Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 111 (7339 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Die Polizei war angewiesen, notfalls zu schießen. U پلیس فرمان داشت که در حال لزوم تیراندازی کند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Revier {n} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Polizeirevier {n} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Dienstbezirk {m} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Zugriff {m} [Losschlagen bei einem Polizeieinsatz] U ورود ناگهانی پلیس [هجوم پلیس]
notfalls <adv.> U در حال لزوم
Aussicht {f} U چشم داشت
gespannt <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
erwartungsvoll <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
Polizei {f} U پلیس
Diensthund {m} U سگ پلیس
Der Bus hielt an, um zu tanken. U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Das war abscheulich von ihm. U او [مرد] رفتار خیلی ناپسندی داشت.
Detektiv {m} U پلیس مخفی
Bereitschaftspolizei {f} U پلیس گشت
Bulle {m} U پلیس [تحقیر]
Detektivin {f} U پلیس مخفی [زن]
Grenzpolizei {f} U پلیس مرزبانی
Grenzwache {f} U پلیس مرزبانی
Polizeimarke {f} U مدال پلیس
Grenzschutz {m} U پلیس مرزبانی
Sie hatte eine tiefsitzende Abneigung gegen alles Fremde. U او [زن] تنفر ذاتی برای هر چیزی بیگانه داشت.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Polizeirazzia {f} U ورود ناگهانی پلیس
Polizeirazzia {f} U حمله ناگهانی پلیس
Razzia {f} U ورود ناگهانی پلیس
Bulle {m} U پلیس [اصطلاح روزمره]
Razzia {f} U حمله ناگهانی پلیس
Begleittrupp {m} U دسته افراد پلیس
Bahnpolizei {f} U پلیس راه آهن
auf der Flucht [vor der Polizei] sein U در فرار [از پلیس] بودن
Ist im Tiefkühler mehrere Monate haltbar. U می توان در یخدان برای چند ماه نگه اش داشت.
Die letzte Entscheidung in dieser Angelegenheit liegt beim Richter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
Schandi {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Abmeldung {f} U لغو اقامت [نزد پلیس]
Butz {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Aktion scharf {f} [gegen Jemanden] U بازرسی [مقابله] کسی [پلیس]
Kiberer {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Er gestand eine Affäre mit einer Frau aus seinem Büro. U او [مرد] اقرار کرد که با خانمی از دفترش ماجرای عشقی داشت.
Beschießung {f} U تیراندازی
Großaufgebot {n} U تعداد زیادی [از افراد پلیس و یا غیره]
scharfes Vorgehen U بازرسی [ مقابله] کردن [مثال پلیس]
Ich habe sie davon abgebracht, zu Polizei zu gehen. U من او [زن] را منصرف کردم به [اداره] پلیس برود.
Tschugger {m} U پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز] [در سوئیس]
Daraufhin erfolgte der Zugriff. U آن موقع بود که پلیس هجوم آورد.
Großrazzia {f} U حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Wenn die Patienten zu schnell aufstehen, kann es passieren, dass sie ohnmächtig werden. U اگر بیماران سریع بلند بشوند تمایل به غش کردن را خواهند داشت .
Iss den Lachs, denn er hält sich nicht bis morgen. U ماهی آزاد را بخور چونکه تا فردا نمی شود نگه اش داشت.
Schulmassaker {n} U تیراندازی در مدرسه
Feuerpause {f} U وقفه در تیراندازی
Schulschießerei {f} U تیراندازی در مدرسه
feuern U تیراندازی کردن
schießen U تیراندازی کردن
verschießen U تیراندازی کردن
schießen U تیراندازی کردن
School Shooting {n} U تیراندازی در مدرسه
Amoklauf an einer Schule {m} U تیراندازی در مدرسه
abfeuern U تیراندازی کردن
Bulle {m} U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
Die Polizei ist mit einem Großaufgebot vertreten. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
fahnden [nach] [Jemandem] U [به] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
sich polizeilich melden U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
einen Notruf tätigen U تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
sich polizeilich melden [wegen eines Delikts] U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
Er kam ums Leben, als sein Fallschirm versagte. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
Schießbude {f} U میدان تیراندازی تمرینی
Schwerpunktkontrolle {f} [der Polizei] U محل بازرسی [نقطه مقابله] وسایل نقلیه [پلیس]
Frischgefangener {m} [besonders Polizei, Militär] U تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
Anschlag {m} U حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
sich polizeilich anmelden [Umzug] U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
Jemanden wegen Ruhestörung [bei der Polizei] anzeigen U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Schießen wir uns den Weg frei. U بیا با تیراندازی راهمان را باز بکنیم.
um sich schießen U به اطراف [دور] خود تیراندازی کردن
Der Zugriff erfolgte gleichzeitig in ganz Europa. U ماموران پلیس در یک زمان به محل ها [منازل] در سراسر اروپا حمله کردند.
Bei der Razzia wurden mehr als 1.000 CDs mit Raubkopien sichergestellt. U بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
Kurz vor dem Zugriff der Polizei gelang ihnen die Flucht. U چند دقیقه قبل از اینکه پلیس هجوم بیاورد آنها موفق شدند فرار بکنند.
Bestimmung {f} U فرمان
Bulle {m} U فرمان
Edikt {n} U فرمان
Befehl {m} U فرمان
Charta {f} U فرمان
lenkung U فرمان
Dekret {n} U فرمان
Ferman {m} U فرمان
Charter {m} U فرمان
Grundregel {f} U فرمان
Prinzip {n} U فرمان
Grundsatz {m} U فرمان
Vorschrift {f} U فرمان
Wer das Gelände unbefugt betritt, muss mit einer polizeilichen Anzeige rechnen. U هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Die Polizei hat ihn bereits seit Jahren im Visier. U چندها سال است که او توجه پلیس را به خود جلب کرده است.
Steuer {n} U چرخ فرمان
Lenkrad {n} U چرخ فرمان
Fügung {f} U فرمان برداری
Verordnung {f} U صدور فرمان
Vorschrift {f} U صدور فرمان
Befehlsbereich {m} U محدوده فرمان
Fügsamkeit {f} U فرمان برداری
Unterordnung {f} U فرمان بردار
Fernbedienung {f} U فرمان از دور
befehlen U فرمان دادن
Fernbedienung {f} U فرمان از راه دور
Steuer {n} U فرمان [هواپیما یا کشتی]
Fahren {n} in alkoholisiertem Zustand U مستی پشت فرمان
Fahren {n} unter Alkoholeinfluss U مستی پشت فرمان
Trunkenheit {f} am Steuer U مستی پشت فرمان
Befehlsempfänger {m} U وصول کننده فرمان
Sie saß am Steuer. U او [ زن] پشت فرمان نشسته بود.
verstellbares Lenkrad {n} U چرخ فرمان قابل تنظیم
jemanden ans Steuer lassen U به کسی اجازه بدهند رانندگی بکند [پشت فرمان بشیند]
Der Vater saß am Steuer und wir Kinder fuhren hinten mit. U پدر پشت فرمان می راند و ما بجه ها صندلی عقب سوار بودیم.
Recent search history Forum search
2دنبال پلیس میگردن
2دنبال پلیس میگردن
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
1Unterordnung
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com